پارسه

ساخت وبلاگ
تو امامزاده ایم، اومدیم برا وضو، استثنائا این امامزاده اوضاع خوبی داره چون پاتوق عرب هاست، حسابی بهش می رسن و خادم هاش خیلی خوش برخورد ن، مسئول سرویس بهداشتی سرفه های شدیدی داره، نزدیک درب خروجی ایستاده و سرفه می کنه. دلم می گیره، مشخص اوضاع جسمی خوبی نداره، به این فکر می کنم که ایا کسی که مذهبی می تونه نسبت به سلامت این آدم بی تفاوت باشه؟ احتمالا بعد مرگش هم می گن خادم امامزاده بود و بابت این مسئله قدردانش خواهند بود...سرفه هاش تمومی نداره، واسه این که بقیه شاکی نشن ما بین سرفه هاش توضیح می ده که مریض نیست و آسم داره... چطور آدمی رو که آسم داره تو پستی استخدام می کنیم که بیشترین تماس رو با مواد شوینده و اسیدهای صنعتی داره؟ + نوشته شده در جمعه دوازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 17:10 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 17:38

حس و حال خوبی دارم. یک جور سبکی که یادم نمیاد آخرین بار کی تجربه اش کردم. باید به احوال خوبم سرماخوردگی و احساس سردرد رو هم اضافه کنم. حسی که زیاد برام رنج آور نیست به شرطی که بتونم استراحت کنم ولی خوب متاسفانه امروز رو مدرسه دارم و فردا هم شیفت مشاوره م هست و پس فردا هم نوبت دندونپزشکی و ... و استراحت می ره تا غروب چهارشنبه...کم کم دارم تو مسیری که باید قرار می گیرم و فکر می کنم مثل همیشه باید در مسیر پیشرفت خودم حرکت کنم و اینقدر درگیر حواشی نباشم. امروز عصر که برگردیم احتمالا مهمون ها رفتن و اگر خدا بخواد من می تونم به برنامه هام برسم و برای همین دارم تلاش می کنم خونه رو کمی مرتب نگه دارم برای بازگشت شکوهمندمون بعد از مدرسه دیشب هم رولت مرغ گذاشته بودم برای شام. چندان خوب از کار درنیومد ولی تجربه ی خوبی شد و تونستم یه قدم به پختن یه رولت واقعا خوشمزه نزدیک بشم. ژله ی مغزدار رو هم خودم بیشتر از همه دوست داشتم مدرسه هم دو زنگ به برنامه ی جشن دانش آموز گذشت. همکار سابقم کتاب های مدرسان م رو که دستش امانت بود آورد و بهانه ای شد تا با معاون مون صحبت کنیم و فهمیدم آیلتس داره و تو فکر مهاجرته... البته وضع مالی ش خوبه و خواستن اون با خواستن من متفاوته از اساس.الانم میل نوشتنم بود گفتم تا قهوه م سرد شه بیام و یه پست بذارم. دارم با زندگی کنار میام. این برام موضوعیت داره و خود این مسئله است که داره حالم رو بهتر می کنه. باید در لحظه زندگی کنم با گریز گاه گاه به آینده. من قدرت این رو ندارم که جلوی مرگ کسی رو بگیرم. ...خوبم. خوب باشید. خوب بمونیدبرای من هم دعا کنید + نوشته شده در یکشنبه چهاردهم آبان ۱۴۰۲ ساعت 10:56 توسط رستا  |  (Why? پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1402 ساعت: 17:38

اینقدر خوبم که حد نداره پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 2:23

می دونم دوست داره بیشتر پیش مون باشه، و می دونم که باید محتاط باشم. حرف زدن با آدم های جدی جدی متعصب فقط سخت نیست، مشکل این که بی نتیجه ست.مامان مهربون، خوب و متعصب.سر این موضوع درکم نمی کنه.البته خیلی ها درکم نمی کنند ولی موضوع مهم این که قضاوت بقیه برام مهم نیست ولی نظر مامان مهم،رو تصمیمم اثر نمی ذاره ولی ناراحتی ش ، ناراحتم می کنه + نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ ساعت 23:29 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 2:23

بهم گفت خوش به حالت که می تونی اینطوری باشی، خوش به حالت که قضاوت بقیه برات مهم نیست. بهش گفتم چرا باید مهم باشه؟ بهت که گفتم اگه بری دنبال دنیای خودت، آدمای دخیل تو تصمیمت کمتر و کمتر می شن، تنهایی ولی عوضش خودتی.- خیلی ها نمی تونن، - ولی من می تونم. برام قضاوت پدرت از همه مهم تره، بعدش خانواده م، چون دوست ندارم ازم برنجن، و تازه از همه این ها مهم تر اولویت اولم خودمم، قضاوت خودم در مورد خودم از همه چی برام مهم تره + نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ ساعت 23:33 توسط رستا  |  پارسه...
ما را در سایت پارسه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : psychologyforanexam بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 2:23